هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از آرزوی خود برای دیدن زیباییهای طبیعت و نوشیدن آب چشمه از پشت حصار میگوید. او از غربت و دردهایش سخن میگوید و آرزو میکند که دنیا بدون مالکیت خصوصی، متعلق به همه باشد. در بخشی دیگر، او جهانی را تصویر میکند که در آن انسانها با همکاری و عشق زندگی میکنند و در کنار هم کار و شعر میسرایند. این شعر پر از امید و آرزوی صلح و برابری است.
رده سنی:
15+
مفاهیم عمیق اجتماعی و فلسفی مانند مالکیت، برابری، و همکاری جهانی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر شاعرانه مانند «مُشبَّکِ خونینِ خارخار» یا «بغض قرنها» ممکن است برای سنین پایین سنگین یا نامفهوم باشد.
در آن جهان خوب...
آیا اجازه دارم،
از پای این حصار
در رنگ آن شکوفه ی شاداب بنگرم
وز لای این مُشبَّکِ خونینِ خارخار،
ــ این سیم خاردار ــ
یک جرعه آبِ چشمه بنوشم؟
« بیرون جلوی در ۱ »
چندان که مختصر رمقی آورم به دست،
در پای این درخت، بیاسایم،
آیا اجازه دارم؟!
یا همچنان غریب، ازین راه بگذرم،
وین بغض قرنها « نتوانی» را
چون دشنه در گلویِ صبورم فرو برم؟
در سایه زار پهنه ی این خیمه ی کبود،
خوش بود اگر درخت، زمین، آب، آفتاب،
مال کسی نبود!
یا خوبتر بگویم؟
مالِ تمامِ مردمِ دنیا بود!
دنیای آشنایان، دنیای دوستان،
یک خانهء بزرگ جهان و،
جهانیان،
یک خانواده،
بسته به هم تار و پود جان!
با هم، برای هم.
با دستهایِ کارگشا، پا به پای هم.
در آن جهانِ خوب،
در دشتهای سرسبز،
پرچین آن افق!
در باغهای پرگُل
دیوارِ آن نسیم،
با هر جوانه جوشش نور و سرورِ عشق،
در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،
لبخند باغکاران تابنده چون چراغ،
گلبانگِ کشتورزان،
پوینده تا سپهر؛
ما کار می کنیم.
با سینههای پر شده از شوق زیستن.
با چهرههای شاداب چون باغ نسترن،
با دیدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق می فشانیم،
چون دانه در زمین.
ما شعر می سراییم،
چون غنچه بر درخت!
همتای دیگرانیم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانیم
آزاد، نیک بخت...!
از پای این حصار
در رنگ آن شکوفه ی شاداب بنگرم
وز لای این مُشبَّکِ خونینِ خارخار،
ــ این سیم خاردار ــ
یک جرعه آبِ چشمه بنوشم؟
« بیرون جلوی در ۱ »
چندان که مختصر رمقی آورم به دست،
در پای این درخت، بیاسایم،
آیا اجازه دارم؟!
یا همچنان غریب، ازین راه بگذرم،
وین بغض قرنها « نتوانی» را
چون دشنه در گلویِ صبورم فرو برم؟
در سایه زار پهنه ی این خیمه ی کبود،
خوش بود اگر درخت، زمین، آب، آفتاب،
مال کسی نبود!
یا خوبتر بگویم؟
مالِ تمامِ مردمِ دنیا بود!
دنیای آشنایان، دنیای دوستان،
یک خانهء بزرگ جهان و،
جهانیان،
یک خانواده،
بسته به هم تار و پود جان!
با هم، برای هم.
با دستهایِ کارگشا، پا به پای هم.
در آن جهانِ خوب،
در دشتهای سرسبز،
پرچین آن افق!
در باغهای پرگُل
دیوارِ آن نسیم،
با هر جوانه جوشش نور و سرورِ عشق،
در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،
لبخند باغکاران تابنده چون چراغ،
گلبانگِ کشتورزان،
پوینده تا سپهر؛
ما کار می کنیم.
با سینههای پر شده از شوق زیستن.
با چهرههای شاداب چون باغ نسترن،
با دیدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق می فشانیم،
چون دانه در زمین.
ما شعر می سراییم،
چون غنچه بر درخت!
همتای دیگرانیم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانیم
آزاد، نیک بخت...!
۱۰۶۷
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در آیینه اشک...
گوهر بعدی:توضیحات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.