۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۱

مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلب ها
که باشد بادبان کشتی دل دامن شب ها

چه محو ناخدا گردیده ای، ای از خدا غافل؟
ندارد این سفر باد مرادی غیر یاربها

ز بی دردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها

مرا از قید مذهبها برون آورد عشق او
که چون خورشید طالع شد نهان گردند، کوکبها

نمی دانم چه در سر دارد آن معشوق بی پروا
که مذهبها گرفت از شوخی او، رنگ مشرب ها

چنین گر رهزن اطفال خواهد شد جنون من
به اندک فرصتی دربسته خواهد ماند مکتب ها

حجاب عشق اگر مانع نگردد می توان دیدن
خط نارسته را چون رشته گوهر ازان لبها

ز شوق گوشه چشم تو ای جان جهان، تا کی
درین صحرای وحشت توتیا گردند قالبها؟

کسی کز مطلب خود بگذرد حاجت روا گردد
ازان صائب ز خاک اهل حق یابند مطلب ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.