۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۱

زهی ز عارض گلرنگ، خونی می ناب
عرق به روی تو جام شراب در مهتاب

به پای آبله ریز آنقدر ترا جستم
که غوطه زد به گهر رشته های موج سراب

خرد به زور می ناب برنمی آید
مرو به کشتی کاغذ دلیر بر سر آب

هوای خانه به ویرانیش کمر بندد
کسی که خانه ز دریا جدا کند چو حباب

چه کم ز ریزش خوناب دل شود تب عشق؟
چه آب بر دل آتش زند سرشک کباب؟

کتاب جوهر شمشیر عشق را صائب
ز خون خضر و مسیحاست سرخی سر باب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.