۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۵

تا گل ز عکس عارض او چیده است آب
در چشمه از نشاط نگنجیده است آب

بر روی آب آنچه نماید حباب نیست
صد پیرهن ز عکس تو بالیده است آب

تا سرو خوش خرام تو از باغ رفته است
رخسار خود ز موج خراشیده است آب

نعلش در آتش است ز هر موج پیش بحر
آسودگی ز عمر کجا دیده است آب

غلطد چنین که بر دم شمشیر خون من
هرگز به روی سبزه نغلطیده است آب

نگذاشت آب در جگر تیغ زخم من
از تیغ اگر چه زخم ندزدیده است آب

زینسان که من به نیک و بد دهر ساختم
با خار و گل ز لطف نجوشیده است آب

ضایع مساز حرف نصیحت به غافلان
بر روی پای خفته که پاشیده است آب؟

پیچد چنان که در تن خاکی روان من
در جویبار تنگ نپیچیده است آب

صائب ز خوشگواری آب است بی خبر
هر کس که از سفال ننوشیده است آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.