۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست

نگه گرم تو از برق سبک جولانتر
طرز رفتار ز سیلاب رباینده ترست

حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست

حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست

پرتو صبح بناگوش تو در سایه زلف
دیده را از شب مهتاب رباینده ترست

نیست از حلقه آن زلف برون شد دل را
این سبکدست ز گرداب رباینده ترست

عالمی دست ز جان شست ز نظاره او
خط تردست تو از آب رباینده ترست

خطر از بیخبری بیش بود پیران را
در دم صبح، شکرخواب رباینده ترست

پیش چشمی که شناسد خطر خودبینی
آب آیینه ز سیلاب رباینده ترست

تا نظر یافتم از چشم نکویان صائب
سخن من ز می ناب رباینده ترست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.