۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۲۲

نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد

زجان سیرست هر کس می نهد انگشت بر حرفم
به گرد راه گردد بخت چون از مار برگردد

در آن کشور که جنس من فشاند گرد راه از خود
غبارآلود خجلت یوسف از بازار برگردد

مرا بیمارداریهای چشمی ناتوان دارد
مسیحا از سر بالین من بیمار برگردد

بهل از من سپهر نیلگون آزرده دل باشد
چه زین خوشتر که از آیینه ام زنگار برگردد؟

محبت رشته شیرازه است اوراق خوبی را
بریزد گل اگر یک بلبل از گلزار برگردد

نگه چون پرتو خورشید در چشم آب گرداند
چو از نظاره آن آتشین رخسار برگردد

دورویه تیغ زد چندان که مهر عالم افروزش
برات خط نشد زان صفحه رخسار برگردد

اگر گل صائب آب روی خود در پای او ریزد
محال است این که از خاصیت خود خار برگردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.