۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

اگر از پرده زلف سیه رویش عیان گردد
جهان از خنده برق تجلی گلستان گردد

نگه دارد خدا از چشم بد، حیرانیی دارم
که اشک گرمرو در چشم من خواب گران گردد

چه خواهد بود حال کشتی بی ناخدای ما
در آن دریای پرشورش که لنگر بادبان گردد

به نیکان هر که بنشیند، بدان را نیک پندارد
نشیند با بدان هر کس، به نیکان بدگمان گردد

چرا آواره او فکر خان و مان کند صائب؟
چرا در فصل گل بلبل به گرد آشیان گردد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.