۶۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸۷

نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد

چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟
که کبک مست در کهسارها مستانه می خندد

زخجلت می کند صد پیرهن تر گریه تلخش
درین گلزار چو گل هر که بیدردانه می خندد

نمی گردد دل آگاه شاد از عشرت دنیا
درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد

شد از اشک پشیمانی شفق گون صبح را دامن
سزای آن که از غفلت درین غمخانه می خندد

حباب آسا به باد بی نیازی می دهد سر را
درین دریا سبک عقلی که بیباکانه می خندد

زغربت می گشاید عقده دل تنگدستان را
چو دور از طره شمشاد گردد شانه می خندد

نشاط خواجه غافل بود از جمع سیم و زر
که از بالای گنج این جغد در ویرانه می خندد

اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد
کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد

نه از شادی است، بر وضع جهانش خنده می آید
درین عبرت سرا صائب اگر فرزانه می خندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.