۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۴۵

چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟
چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟

از ان لبهای نو خط می توان پوشید چشم، اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد

زدل بردن نگردد سیر در ایام خط خالش
که چون این دانه گردد سبز حرص مور می دارد

مرا زیر و زبر مگذار در خاک فراموشان
که گرد دامنی این خانه را معمور می دارد

کجا هر خام دستی می تواند پنجه زد با من؟
سمندر دست بر آتش مرا از دور می دارد

توان شیرین به چشم خلق شد از دردمندیها
دل پررخنه، شان خانه زنبور می دارد

نباشد مانعی پروانه را در گرد سرگشتن
زنزدیکی مرا پاس ادب مهجور می دارد

به سربازی علم شو تا حیات جاودان یابی
که چوب دار بر پا رایت منصور می دارد

به بی برگی توان مقهور کردن نفس سرکش را
که این مکاره را بی چادری مستور می دارد

مران از کوی خود ای سنگدل زنهار صائب را
که بلبل گلشن خاموش را پرشور می دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.