۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴۷

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد
به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد

ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من
که از زنجیر من آواز چون جوهر نمی خیزد

زبان آتشین را چرب نرمی می کند کوته
چراغی را که روغن کشت دودش بر نمی خیزد

محال است این که گردد بی غریبی پختگی حاصل
به جوش آب دریا خامی از عنبر نمی خیزد

در امیدواری آنچنان مسدود شد صائب
که از آیینه زنگ از سعی خاکستر نمی خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.