۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴۹

که می نالد که آه از جان شیدا برنمی خیزد؟
که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟

عبث ای ابر زحمت می دهی دریای رحمت را
به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمی خیزد

غبار خاطری دایم به چشم پرده می پوشد
که می گوید که گرد از روی دریا برنمی خیزد؟

اگر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی خیزد

کدامین شب خیال خال او در سینه می آید
که مانند سپند از جا سویدا برنمی خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.