۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰۱

فارِغَم گَر گشت دلْ آواره‌یی
از جهان تا کم بُوَد غَم خواره‌یی

آفتابِ عشقِ تو تابنده باد
تا بِریزَد هر کجا اِسْتاره‌یی

آفتابی کو به کوهِ طور تافت
پاره گشت و لَعْل شُد هر پاره‌یی

تابشَش بر چادر مَریَم رسید
طفْل، گویا گشت در گَهْواره‌یی

هر کِه او مُنْکِر شود خورشید را
کورِ اصلی را نباشد چاره‌یی

چون عَصایِ عشقِ او بر دل بِزَد
صد هزاران چَشمه بین از خاره‌یی

چَشمِ بَد، گر چه که آن چَشمِ من است
دور بادا از چُنین رُخساره‌یی

صد دُکانِ مَکْر در بازارِ عشق
این چُنین دَر بَست از مَکّاره‌یی

شَمسِ تبریزی به پیشِ چَشمِ تو
حَلقه حَلقه هر کجا سَحّاره‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.