۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

گرفتاری به قدر رشته آمال می باشد
دلی کز آرزو شد پاک فارغبال می باشد

شبیخون نسیم صبح را افسانه می داند
سر هر کس گرانخواب از می اقبال می باشد

شدم سر در هوا از کوته اندیشی، ندانستم
که باغ دلگشا اینجا به زیر بال می باشد

زجمعیت نباشد بهره ای چشم حریصان را
زخرمن گرد رزق دیده غربال می باشد

همان بهتر که نگشایی لب پرشکوه ما را
چه غیر از خون گره در پرده تبخال می باشد؟

ندارد چون سر بیمار آسایش به یک بالین
زبان هر که در فرمان قیل و قال می باشد

نگردد چشم حسرت مانع عمر از سبکسیری
کجا سد ره آب روان غربال می باشد؟

زغفلت عین ادبارست اقبال خودآرایان
که دایم دیده طاوس در دنبال می باشد

صدف را می شود مهر خموشی دانه گوهر
زبان و اصلان از لاف و دعوی لال می باشد

مرا هم صبح امید از خط او می شود طالع
شب ادبار اگر آبستن اقبال می باشد

زتسلیم و رضا آزاده ای صائب خبر دارد
که در فقر و غنا حالش به یک منوال می باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.