۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸۹

دل سنگین ترا هر که به انصاف آرد
می تواند به توجه پری از قاف آرد

هر که در پرده خورد خون جگر همچو غزال
ای بسا نافه سربسته که از ناف آرد

هرکه چون بحر تواند گهر از لب ریزد
به لب خود چه ضرورست کف لاف آرد؟

عشق پاک آینه چهره معشوق بود
مهر را صبح برون از نفس صاف آرد

بی اجل یاد کسی خلق به نیکی نکنند
مرگ این طایفه را بر سر انصاف آرد

غنچه می داشت اگر درد سخن، می بایست
بلبلان را به سراپرده الطاف آرد

صائب از کلک شکربار دل عالم برد
طوطیان را نتوانست به انصاف آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.