۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۲۱

درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد
زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد

لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف
به کام شیر و دهان پلنگ می بارد

گشاده رو سخن سخت نشود ز کسی
به هر دری که بود بسته سنگ می بارد

نه هر که داغ گذارد ز دردمندان است
که زهر چشم ز داغ پلنگ می بارد

تو از فشاندن تخم امید دست مدار
که ابر رحمت حق بی درنگ می بارد

اگر عیار تریهای روزگار این است
ز چهره گل امید رنگ می بارد

مدار از گل این باغ سازگاری چشم
که خون بیگنهانش ز چنگ می بارد

چرا عقیق نسازد به سادگی صائب
درین زمانه که از نام ننگ می بارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.