۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۴۰

کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
به هر نفس که برآرد حیات نو دارد

نمی رسد به زبان خموش آسیبی
خط مسلمی این خوشه از درو دارد

مکن تعجب اگر نیست چرخ را آرام
کز این پیاده بسی چرخ در جلو دارد

همیشه عید بود در سرای آن قانع
که در نظر لب نانی چو ماه نو دارد

گل از ترانه بلبل به خاک و خون غلطید
سخن ازوست که گوش سخن شنو دارد

هنر ز فقر کند در لباس عیب ظهور
که نان گندم درویش طعم جو دارد

در آن مقام که مقصود بی نشان باشد
خطر ز سنگ نشان بیش راهرو دارد

دلیل تیره دلان فکرهای بی مغزست
که سیل از خس و خاشاک پیشرو دارد

دل دو نیم برد زیر خاک چون گندم
علاقه هرکه به این نشأه نیم جو دارد

ز هم نمی گسلد کاروان ملک عدم
کجا جهان وجود این برو برو دارد؟

ز جذب عشق بود بیقراری صائب
که موج را کشش بحر، خوش جلو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.