۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۳۱

میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس
یار دلسوزی که می بینم نمکدان است وبس

پشت و روی این ورق رابارها گردیده ام
عالم از جهان مرکب یک شبستان است و بس

نور شرم از دیده خوبان بازاری مجوی
این جواهر سرمه در چشم غزالان است و بس

سنگ رایاقوت می سازم به صد خون جگر
روزیم چون آفتاب از چرخ یک نان است و بس

آن که گاهی عقده ای وا می کند ازکارمن
دربیابان طلب خار مغیلان است و بس

می کشد هرکس که در قید لباس آرد مرا
حلقه فتراک من طوق گریبان است وبس

چون نگردم گرد سرتاپای او چون گردباد؟
پاکدامانی که می بینم بیابان است و بس

دل نیازردن اگر شرط مسلمانی بود
می توان گفتن همین هندو مسلمان است و بس

چشم عبرت باز کن صائب ز شبنم پندگیر
حاصل قرب نکویان چشم گریان است وبس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.