۴۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۳۷

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش
گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور باش

شیر و شکر به طفل مزاجان سبیل کن
قانع ز خوان رزق به هر تلخ و شور باش

کشتی چو باخت لنگر خود،زود بشکند
زنهار در کشاکش دوران صبور باش

بستان ز خلق خام و بده پخته در عوض
سر گرم خوش معاملگی چون تنور باش

چشم کلیم چون ید بیضا سفید شد
رخ بر فروز وحوصله پرداز طور باش

باری چو ره به محفل قربت نمی دهند
از دور دیده بان نگه های دور باش

دور شعور چون به نهایت رسیده است
صائب تو نیز چون دگران بی شعور باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.