هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به بیان نگرانیها و دغدغههای اجتماعی، اخلاقی و فلسفی میپردازد. شاعر از وضعیت نابسامان جامعه، بیعدالتی، فساد و دوری از ارزشهای انسانی انتقاد میکند و آرزوی تغییر و بهبود شرایط را دارد. او به مفاهیمی مانند مرگ، عقل، خرد، و نیاز به رهبری شایسته اشاره میکند و از خواننده میخواهد به خود و جامعهاش بیاندیشد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و انتقادی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و فساد اجتماعی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال سنگین و نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۴۴
بَحْرِ ما را کِنار بایَستی
وین سَفَر را قَرار بایَستی
شیرِ بیشه میانِ زنجیر است
شیرْ در مَرغْزار بایَستی
ماهیان میطَپَند اَنْدَر ریگ
راهْ در جویبار بایَستی
بُلبُلِ مَستْ سخت مَخْمور است
گُلْشَن و سَبزه زار بایَستی
دیدهها از غُبارْ خسته شُده ست
دیدهٔ اِعْتِبار بایَستی
همه گِل خوارهاَند این طِفْلان
مُشْفِقی دایه وار بایَستی
رَهْ به آبِ حَیات مینَبَرند
خَضِری آبْ خوار بایَستی
دلْ پشیمان شُدهست زانچه گُذشت
دلِ امسال، پار بایَستی
اَنْدَرین شَهر قَحْطِ خورشید است
سایهٔ شهریار بایَستی
شهر، سَرگین پَرَست، پُر گشتهست
مُشکِ نافهیْ تَتار بایَستی
مُشک از پُشْک کَس نمیداند
مُشک را اِنْتِشار بایَستی
دولتِ کودکانه میجویَند
دولتی بیعِثار بایَستی
مرگ تا در پِی است، روزْ شب است
شبِ ما را نَهار بایَستی
چون بمیری، بِمیرَد این هُنَرت
زین هُنرهات، عار بایَستی
چَنگ در ما زَدهست این کَمْپیر
چَنگِ او، تارْ تار بایَستی
طالِبِ کار و بار بسیارند
طالِبِ کِردگار بایَستی
دَمِ مَعْدود اندکی ماندهست
نَفَسی بیشُمار بایَستی
نَفَسِ ایزدی زِ سویِ یَمَن
بر خَلایِقْ نِثار بایَستی
مرگْ دیگی برایِ ما پُختهست
آن خورِش را گُوار بایَستی
یادِ مُردن چو دافِعِ مرگ است
هر دَمی یادگار بایَستی
هر دَمی صد جَنازه میگُذَرد
دیدهها سوگوار بایَستی
مُلْکها مانْد و مالِکان مُردند
مُلْکَتی پایدار بایَستی
عقلْ بَسته شُد و هوا مُختار
عقل را اختیار بایَستی
هوشها چون مگس در آن دوغ است
هوش را هوشیار بایَستی
زین چُنین دوغِ زشتِ گَندیده
این مگس را حَذار بایَستی
مَعْده پُردوغ و گوشْ پُر زِ دروغ
هِمَّتِ الْفِرار بایَستی
گوشها بَسته است، لب بَربَند
خِرَد گوشوار بایَستی
از کَنایاتِ شَمسِ تبریزی
شَرحِ مَعنی گُذار بایَستی
وین سَفَر را قَرار بایَستی
شیرِ بیشه میانِ زنجیر است
شیرْ در مَرغْزار بایَستی
ماهیان میطَپَند اَنْدَر ریگ
راهْ در جویبار بایَستی
بُلبُلِ مَستْ سخت مَخْمور است
گُلْشَن و سَبزه زار بایَستی
دیدهها از غُبارْ خسته شُده ست
دیدهٔ اِعْتِبار بایَستی
همه گِل خوارهاَند این طِفْلان
مُشْفِقی دایه وار بایَستی
رَهْ به آبِ حَیات مینَبَرند
خَضِری آبْ خوار بایَستی
دلْ پشیمان شُدهست زانچه گُذشت
دلِ امسال، پار بایَستی
اَنْدَرین شَهر قَحْطِ خورشید است
سایهٔ شهریار بایَستی
شهر، سَرگین پَرَست، پُر گشتهست
مُشکِ نافهیْ تَتار بایَستی
مُشک از پُشْک کَس نمیداند
مُشک را اِنْتِشار بایَستی
دولتِ کودکانه میجویَند
دولتی بیعِثار بایَستی
مرگ تا در پِی است، روزْ شب است
شبِ ما را نَهار بایَستی
چون بمیری، بِمیرَد این هُنَرت
زین هُنرهات، عار بایَستی
چَنگ در ما زَدهست این کَمْپیر
چَنگِ او، تارْ تار بایَستی
طالِبِ کار و بار بسیارند
طالِبِ کِردگار بایَستی
دَمِ مَعْدود اندکی ماندهست
نَفَسی بیشُمار بایَستی
نَفَسِ ایزدی زِ سویِ یَمَن
بر خَلایِقْ نِثار بایَستی
مرگْ دیگی برایِ ما پُختهست
آن خورِش را گُوار بایَستی
یادِ مُردن چو دافِعِ مرگ است
هر دَمی یادگار بایَستی
هر دَمی صد جَنازه میگُذَرد
دیدهها سوگوار بایَستی
مُلْکها مانْد و مالِکان مُردند
مُلْکَتی پایدار بایَستی
عقلْ بَسته شُد و هوا مُختار
عقل را اختیار بایَستی
هوشها چون مگس در آن دوغ است
هوش را هوشیار بایَستی
زین چُنین دوغِ زشتِ گَندیده
این مگس را حَذار بایَستی
مَعْده پُردوغ و گوشْ پُر زِ دروغ
هِمَّتِ الْفِرار بایَستی
گوشها بَسته است، لب بَربَند
خِرَد گوشوار بایَستی
از کَنایاتِ شَمسِ تبریزی
شَرحِ مَعنی گُذار بایَستی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.