هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از دردها و رنجهای درونی خود میگوید. او از تنهایی، ناامیدی، و فشارهای روحی سخن میگوید و احساس میکند که دنیا در نظرش تار شده است. همچنین، از محدودیتها و ناعادلانه بودن شرایط زندگی شکایت دارد و به دنبال راهی برای سبککردن دل خود است. او از گفتن حقایق میترسد و احساس میکند که حتی دوستانش نیز او را درک نمیکنند. در نهایت، شاعر به ناتوانی خود در تغییر شرایط اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربههای زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد درونی، محدودیتهای اجتماعی، و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۵۷۵۰
دلم ز پاس نفس تار می شود چه کنم
وگرنه نفس کشم افگار می شود چه کنم
اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار
جهان به دیده من تار می شود چه کنم
چو ابر منع من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار می شود چه کنم
به درد ساختن من ز بی علاجی نیست
دم مسیح به من بار می شود چه کنم
ز حرف حق لب از آن بسته ام که چون منصور
حدیث راست مرا دار می شود چه کنم
اگر ز دل سخن راست بر زبان آرم
پی گزیدن من مار می شود چه کنم
ز دوستان گله من ز تنگ ظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار می شود چه کنم
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من
ز نازکی به دلم بار می شود چه کنم
بر آبگینه من بار نیست خاکستر
ز روشنی دل من تار می شود چه کنم
توان به دست و دل از روی یار گل چیدن
مرا که دست و دل از کار می شود چه کنم
گرفتم این که حیا رخصت تماشا دارد
نگاه پرده دیدار می شود چه کنم
درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دل چو آینه ام تار می شود چه کنم
نفس درازی من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار می شود چه کنم
وگرنه نفس کشم افگار می شود چه کنم
اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار
جهان به دیده من تار می شود چه کنم
چو ابر منع من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار می شود چه کنم
به درد ساختن من ز بی علاجی نیست
دم مسیح به من بار می شود چه کنم
ز حرف حق لب از آن بسته ام که چون منصور
حدیث راست مرا دار می شود چه کنم
اگر ز دل سخن راست بر زبان آرم
پی گزیدن من مار می شود چه کنم
ز دوستان گله من ز تنگ ظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار می شود چه کنم
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من
ز نازکی به دلم بار می شود چه کنم
بر آبگینه من بار نیست خاکستر
ز روشنی دل من تار می شود چه کنم
توان به دست و دل از روی یار گل چیدن
مرا که دست و دل از کار می شود چه کنم
گرفتم این که حیا رخصت تماشا دارد
نگاه پرده دیدار می شود چه کنم
درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دل چو آینه ام تار می شود چه کنم
نفس درازی من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار می شود چه کنم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.