۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۹۸

نست چون مژگان بلند و پست در گفتار من
تیر یک ترکش ز همواری بود افکار من

پیش من طوطی ز خجلت سبز نتواند شدن
گوشها را تنگ شکر می کند گفتار من

اشک نیسان را که در چشم صدف گرداند آب
مهره گل می شمارد گوهر شهوار من

خواب شیرینی که مردم جا به چشمش می دهند
می کند کار نمک با دیده بیدار من

از غزل پر کن بود دیوان من صائب تهی
سبزه بیگانه را ره نیست در گلزار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.