۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۸۴

نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان
نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان

نریزند آبروی خویش بهر عمر جاویدان
که باشد آبرو سرچشمه حیوان درویشان

از ایشان جوی همت گر هوای سلطنت داری
که تاج و تخت باشد کمترین احسان درویشان

اگر چه دستشان کوتاهتر از آستین باشد
بود گوی فلک ها در خم چوگان درویشان

ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
پر کاهی ندارد وزن در میزان درویشان

سگ از همراهی اصحاب کهف از شیر مردان شد
مکن دست ارادت کوته از دامان درویشان

نباشد ذره ای نومید از احسانشان صائب
ازان گرم است چون خورشید دایم نان درویشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.