۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۱۷

خط غبار گرد رخ یار آمده
خورشید حسن بر سر دیوار آمده

از خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟
یا فوج طوطیی به شکرزار آمده

خالی کند خزینه عزیزان مصر را
این یوسفی که بر سر بازار آمده

رنگ حیا ز چهره گلها پریده است
تا عندلیب مست به گلزار آمده

امروز نیست در سر عشاق مغز هوش
در کوی او سر که به دیوار آمده؟

زندان شده است خانه به طفلان، مگر ز دشت
دیوانه ای به کوچه و بازار آمده؟

سر می رود به باد ز افشای راز عشق
منصور زین سبب به سردار آمده

خفاش را ز دیدن خورشید بهره نیست
ورنه ز ذره ذره پدیدار آمده

آسان بود شکستن سد سکندرش
هر کس برون ز پرده پندار آمده

خلق خوش است جوشن داود بیدلان
بی زخم، گل برون ز خس و خار آمده

رزقش ز آسمان و زمین است دود و گرد
تا جان برون ز عالم انوار آمده

دارد خبر ز راحت جان از وداع جسم
بیرون کسی که از ته دیوار آمده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.