۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۵۳

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری

جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت
وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری

به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد
همان خاری که در پیراهن از شوق وطن داری

مهیا باش زخم گاز را در پرده شبها
زبان آتشین چون شمع تا در انجمن داری

بپوشان از دو عالم دیده و مستانه راهی شو
اگر امید افتادن در آن چاه ذقن داری

مهیا باش صائب زخم چندین خار بی گل را
گل بی خاری از دوران اگر در پیرهن داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.