۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۷۷

آن را که نیست قسمت از روزی خدایی
دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی

از لاغری نکاهد، از فربهی نبالد
آن را که همچو خورشید ذاتی است روشنایی

نفس خسیس دایم کار خسیس جوید
پیوسته زنده باشد آتش به ژاژخایی

جان هواپرستان در فکر عاقبت نیست
گرد هدف نگردد تیری که شد هوایی

از یک فسرده گردد صد زنده دل فسرده
از مایه شیر جاری واماند از روایی

حسن تمام با خود عین الکمال دارد
در آبله است پنهان حسن برهنه پایی

صائب شکستگی را بر خویش بسته ای تو
ورنه شکستگان را کم نیست مومیایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.