هوش مصنوعی:
این متن یک شعر حماسی است که پیروزیها و فتوحات یک پادشاه نامدار، به ویژه فتح قندهار و هندوستان، را توصیف میکند. در این شعر، از نمادهای طبیعی و نجومی مانند خورشید، ستارگان، و تیغ برای بیان عظمت و شکوه پادشاه و پیروزیهای او استفاده شده است. همچنین، تأکید بر عدالت، مردانگی، و رحمت پادشاه در برخورد با دشمنان و مردم وجود دارد.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل استفاده از زبان پیچیده و ادبی، مفاهیم تاریخی و سیاسی، و اشاره به جنگ و خشونت، برای خوانندگان با سنین پایینتر ممکن است نامناسب یا دشوار باشد. همچنین، درک نمادها و استعارههای به کار رفته در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آگاهی تاریخی دارد.
شمارهٔ ۱۲ - در فتح قندهار و مدح شاه عباس دوم
صبح ظفر ز مطلع دولت شد آشکار
طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
تشریف نور داد به ذرات کاینات
چون آفتاب اختر اقبال شهریار
شد مشتری ز اوج سعادت جهان فروز
گشت از افق نهان زحل تیره روزگار
مالید زهره دست نوازش به دوش چنگ
روی زمین ز ماه علم شد شفق نگار
برداشت تیر، خامه زرین آفتاب
کاین فتح را به صفحه دوران کند نگار
ماند از نهیب خنجر مریخ صولتان
چون خون مرده دست زحل سیرتان ز کار
از فتح باب ملک شکرخیز هند، شد
شیرین دهان تیغ شهنشاه تاجدار
در عنفوان عزم گرفت از خدیو هند
زاقبال بی زوال به چل روز چل حصار
لبریز شد ز شیر و شکر چون دهان صبح
کام جهان ز چاشنی فتح قندهار
آن خاتمی که دیو به حیلت ربوده بود
آمد دگر به دست سلیمان روزگار
خالی فزود بر رخ ایران ز روی هند
تیغ جهانگشای شهنشاه نامدار
بتخانه های نخوت دارای هند را
بر یکدگر شکست به توفیق کردگار
شاخ غرور والی هندوستان شکست
بیخ نفاق کنده شد از باغ روزگار
در هند گشت خطبه اثناعشر بلند
شد کامل العیار زر از نام هشت و چار
از باغ ملک سبزه بیگانه را درود
شمشیر همچو داس شهنشاه کامکار
شد بوستان ملک ز زاغ و زغن تهی
هر گوشه زد صلای طرب نغمه هزار
زان تیغ کج که فتح و ظفر در رکاب اوست
شد پاک روی مملکت از خال عیب و عار
فیلان مست عرصه هندوستان شدند
از زخم تیغ چون کجک شاه، هوشیار
افتاد چون عصای کلیم از سنان شاه
در نیل هند هر طرفی رخنه گذار
چون ابر تیره ای که پریشان شود ز باد
شد خصم روسیاه به یک حمله تارومار
چون نوعروس ملک جهان را قضای حق
عقد دوام بست به آن تیغ آبدار:
مانند نقل، خاک شکرخیز هند را
در مقدم گرامی او ریخت روزگار
دامان دشت و سینه کهسار و پشت خاک
از کشته سیاه دلان گشت لاله زار
دلهای همچو بیضه فولاد پردلان
گردید شق ز هیبت شمشیر، چون انار
گشتند تار و مار سیاهان پی سفید
مانند بز ز عطسه شمشیر آبدار
از برق تیغ و خنجر بی زینهار، شد
در فوج خصم، هر علم انگشت زینهار
از خرمی نماند اثر در ریاض هند
در برگریز روی نهاد آن سیه بهار
از مهره های گردن پامال گشتگان
گردید ادیم خاک چو کیمخت دانه دار
گردنکشان به جبهه نوشتند عبده
بر خاک آستانه آن آسمان وقار
گردان به مهره تفک اصحاب فیل را
کردند همچو مرغ ابابیل سنگسار
شد آفتاب عمر عدو پای در رکاب
تا شد هلال تیغ کج شاه آشکار
آشوبی از مهابت او در جهان فتاد
کز لرزه ریخت داغ پلنگان کوهسار
از تیغ کج به گردن شیران نهاد طوق
از تیر کرد کار جهان راست نیزه وار
گشتند خشک چون شه شطرنج خسروان
بر جای خود ز هیبت آن تیغ آبدار
شد فیل مات، خسرو هندوستان ز بیم
تا رخ نهاد شاه به میدان کارزار
یک سوره شد ز آیه رحمت سوادخاک
از فتحنامه ها که روان شد به هر دیار
از عزم خویش کرد خبردار خصم را
وانگه به ترکتاز برآورد ازو دمار
ملک این چنین به تیغ ستانند خسروان
از عاجزی است مکر ز شاهان نامدار
جای شگفت نیست گر آن شهریار کرد
اقبال سوی هند در آغاز گیرودار
رسم است این که چرخ فلک سیر، ابتدا
سرپنجه را به خون کلاغان کند نگار
از قندهار کرد جهانگیری ابتدا
صاحبقران عهد به تأیید کردگار
آری چو آفتاب کشد تیغ از نیام
اول زند به قلب شب تیره روزگار
زد بر زمین سوخته هند خویش را
اول شرر که جست ازان تیغ شعله بار
آری شراره ای که جهانگیر می شود
آتش زند به سوخته، آغاز انتشار
زین فتح نامدار که رو داد در ربیع
از باغ روزگار عیان شد دو نوبهار
خورشید بی زوال به برج شرف رسید
آورد از شکوفه بهاران زر نثار
چون نخل پرشکوفه لوای سفید شاه
افشاند برگ عیش به دامان روزگار
از خاک، جای سبزه درین موسم ربیع
رویید بخت سبز ز الطاف کردگار
چون اهل قندهار ز کوتاه دیدگی
بستند در به روی شهنشاه کامکار
فرمان شه رسید که آن حصن را کنند
یکسان به خاک راه، دلیران نامدار
از شاه یافتند چو فولاد پنجگان
فرمان رخنه کردن آن آهنین حصار
حصنی که بد چو بیضه فولاد ریخته
شد چون جرس ز لشکر جرار رخنه دار
گردید از تردد زنبورک و تفک
پر رخنه همچو شان عسل حصن قندهار
شد چون کبوتران معلق فلک مسیر
هر خشت از بروج فلک سای آن حصار
چون کار تنگ شد به سیاهان خیره چشم
راهی دگر نماند به جز راه اعتذار
زان مظهر مروت و مردی و مردمی
جستند امان به جان و سر از تیغ آبدار
آزاد کرد و داد به آن زینهاریان
خط امان به شکر ظفر شاه کامکار
شد زین دو کار، جوهر مردی و مردمی
از ذات بی مثال شهنشاه آشکار
جای شگفت نیست اگر زان که آمدند
از حصن قندهار سیاهان به زینهار
کآرد زحل کلید مه نو به اضطراب
اقبال اگر کند سوی این نیلگون حصار
زین نوبهار فتح که در موسم ربیع
آورد رو به گلشن این شاه نامدار
از فتح بی شمار خبر می دهد که هست
فهرست سال نیک، خط سبز نوبهار
ز انشای این سفر که شه دین پناه کرد
شاهان روزگار گرفتند اعتبار
هم سرفراز شد به طواف امام دین
هم نامدار شد به فتوحات بی شمار
هم دین حق گرفت ز شمشیر او رواج
هم فرق ملک یافت ازو تاج افتخار
آثار جد خویش به شمشیر تازه کرد
نگذاشت روح والد خود را به زیربار
امروز روح شاه صفی گشت شاد ازو
امروز شد تسلی ازو جد نامدار
در شکر این عطیه کف چون محیط شاه
از روی خاک شست به آب گهر غبار
معمور کرد از زر و گوهر سپاه را
منشور ملک داد به شیران کارزار
دست دعای لشکر شب را به زر گرفت
از لطف بی دریغ، شهنشاه حق گزار
حاصل به دست و تیغ درین کارزار کرد
احیای مردمی و کرم شاه ذوالفقار
تاریخ این فتوح ز الهام غیب شد
«از دل زدود زنگ الم فتح قندهار»
شاهی که صبح دولتش این کارها کند
خواهد گرفت روی زمین آفتاب وار
یارب به فضل خویش تو این پادشاه را
از هر چه ناپسند تو باشد نگاه دار
طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
تشریف نور داد به ذرات کاینات
چون آفتاب اختر اقبال شهریار
شد مشتری ز اوج سعادت جهان فروز
گشت از افق نهان زحل تیره روزگار
مالید زهره دست نوازش به دوش چنگ
روی زمین ز ماه علم شد شفق نگار
برداشت تیر، خامه زرین آفتاب
کاین فتح را به صفحه دوران کند نگار
ماند از نهیب خنجر مریخ صولتان
چون خون مرده دست زحل سیرتان ز کار
از فتح باب ملک شکرخیز هند، شد
شیرین دهان تیغ شهنشاه تاجدار
در عنفوان عزم گرفت از خدیو هند
زاقبال بی زوال به چل روز چل حصار
لبریز شد ز شیر و شکر چون دهان صبح
کام جهان ز چاشنی فتح قندهار
آن خاتمی که دیو به حیلت ربوده بود
آمد دگر به دست سلیمان روزگار
خالی فزود بر رخ ایران ز روی هند
تیغ جهانگشای شهنشاه نامدار
بتخانه های نخوت دارای هند را
بر یکدگر شکست به توفیق کردگار
شاخ غرور والی هندوستان شکست
بیخ نفاق کنده شد از باغ روزگار
در هند گشت خطبه اثناعشر بلند
شد کامل العیار زر از نام هشت و چار
از باغ ملک سبزه بیگانه را درود
شمشیر همچو داس شهنشاه کامکار
شد بوستان ملک ز زاغ و زغن تهی
هر گوشه زد صلای طرب نغمه هزار
زان تیغ کج که فتح و ظفر در رکاب اوست
شد پاک روی مملکت از خال عیب و عار
فیلان مست عرصه هندوستان شدند
از زخم تیغ چون کجک شاه، هوشیار
افتاد چون عصای کلیم از سنان شاه
در نیل هند هر طرفی رخنه گذار
چون ابر تیره ای که پریشان شود ز باد
شد خصم روسیاه به یک حمله تارومار
چون نوعروس ملک جهان را قضای حق
عقد دوام بست به آن تیغ آبدار:
مانند نقل، خاک شکرخیز هند را
در مقدم گرامی او ریخت روزگار
دامان دشت و سینه کهسار و پشت خاک
از کشته سیاه دلان گشت لاله زار
دلهای همچو بیضه فولاد پردلان
گردید شق ز هیبت شمشیر، چون انار
گشتند تار و مار سیاهان پی سفید
مانند بز ز عطسه شمشیر آبدار
از برق تیغ و خنجر بی زینهار، شد
در فوج خصم، هر علم انگشت زینهار
از خرمی نماند اثر در ریاض هند
در برگریز روی نهاد آن سیه بهار
از مهره های گردن پامال گشتگان
گردید ادیم خاک چو کیمخت دانه دار
گردنکشان به جبهه نوشتند عبده
بر خاک آستانه آن آسمان وقار
گردان به مهره تفک اصحاب فیل را
کردند همچو مرغ ابابیل سنگسار
شد آفتاب عمر عدو پای در رکاب
تا شد هلال تیغ کج شاه آشکار
آشوبی از مهابت او در جهان فتاد
کز لرزه ریخت داغ پلنگان کوهسار
از تیغ کج به گردن شیران نهاد طوق
از تیر کرد کار جهان راست نیزه وار
گشتند خشک چون شه شطرنج خسروان
بر جای خود ز هیبت آن تیغ آبدار
شد فیل مات، خسرو هندوستان ز بیم
تا رخ نهاد شاه به میدان کارزار
یک سوره شد ز آیه رحمت سوادخاک
از فتحنامه ها که روان شد به هر دیار
از عزم خویش کرد خبردار خصم را
وانگه به ترکتاز برآورد ازو دمار
ملک این چنین به تیغ ستانند خسروان
از عاجزی است مکر ز شاهان نامدار
جای شگفت نیست گر آن شهریار کرد
اقبال سوی هند در آغاز گیرودار
رسم است این که چرخ فلک سیر، ابتدا
سرپنجه را به خون کلاغان کند نگار
از قندهار کرد جهانگیری ابتدا
صاحبقران عهد به تأیید کردگار
آری چو آفتاب کشد تیغ از نیام
اول زند به قلب شب تیره روزگار
زد بر زمین سوخته هند خویش را
اول شرر که جست ازان تیغ شعله بار
آری شراره ای که جهانگیر می شود
آتش زند به سوخته، آغاز انتشار
زین فتح نامدار که رو داد در ربیع
از باغ روزگار عیان شد دو نوبهار
خورشید بی زوال به برج شرف رسید
آورد از شکوفه بهاران زر نثار
چون نخل پرشکوفه لوای سفید شاه
افشاند برگ عیش به دامان روزگار
از خاک، جای سبزه درین موسم ربیع
رویید بخت سبز ز الطاف کردگار
چون اهل قندهار ز کوتاه دیدگی
بستند در به روی شهنشاه کامکار
فرمان شه رسید که آن حصن را کنند
یکسان به خاک راه، دلیران نامدار
از شاه یافتند چو فولاد پنجگان
فرمان رخنه کردن آن آهنین حصار
حصنی که بد چو بیضه فولاد ریخته
شد چون جرس ز لشکر جرار رخنه دار
گردید از تردد زنبورک و تفک
پر رخنه همچو شان عسل حصن قندهار
شد چون کبوتران معلق فلک مسیر
هر خشت از بروج فلک سای آن حصار
چون کار تنگ شد به سیاهان خیره چشم
راهی دگر نماند به جز راه اعتذار
زان مظهر مروت و مردی و مردمی
جستند امان به جان و سر از تیغ آبدار
آزاد کرد و داد به آن زینهاریان
خط امان به شکر ظفر شاه کامکار
شد زین دو کار، جوهر مردی و مردمی
از ذات بی مثال شهنشاه آشکار
جای شگفت نیست اگر زان که آمدند
از حصن قندهار سیاهان به زینهار
کآرد زحل کلید مه نو به اضطراب
اقبال اگر کند سوی این نیلگون حصار
زین نوبهار فتح که در موسم ربیع
آورد رو به گلشن این شاه نامدار
از فتح بی شمار خبر می دهد که هست
فهرست سال نیک، خط سبز نوبهار
ز انشای این سفر که شه دین پناه کرد
شاهان روزگار گرفتند اعتبار
هم سرفراز شد به طواف امام دین
هم نامدار شد به فتوحات بی شمار
هم دین حق گرفت ز شمشیر او رواج
هم فرق ملک یافت ازو تاج افتخار
آثار جد خویش به شمشیر تازه کرد
نگذاشت روح والد خود را به زیربار
امروز روح شاه صفی گشت شاد ازو
امروز شد تسلی ازو جد نامدار
در شکر این عطیه کف چون محیط شاه
از روی خاک شست به آب گهر غبار
معمور کرد از زر و گوهر سپاه را
منشور ملک داد به شیران کارزار
دست دعای لشکر شب را به زر گرفت
از لطف بی دریغ، شهنشاه حق گزار
حاصل به دست و تیغ درین کارزار کرد
احیای مردمی و کرم شاه ذوالفقار
تاریخ این فتوح ز الهام غیب شد
«از دل زدود زنگ الم فتح قندهار»
شاهی که صبح دولتش این کارها کند
خواهد گرفت روی زمین آفتاب وار
یارب به فضل خویش تو این پادشاه را
از هر چه ناپسند تو باشد نگاه دار
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۷۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - در مدح شاه عباس دوم و تاریخ اتمام بنای تالار عالی قاپو
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - در شکست یافتن داراشکوه از قلعه داران ایرانی قندهار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.