۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را

حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را

گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را

شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.