۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

بوی خون از غنچه گل بر دماغم می خورد
سوده مشک از خط ریحان به داغم می خورد

زلف سنبل گر چه شد سر حلقه آشفتگان
پیچ و تاب رشک از دود چراغم می خورد

روی گرمی هرگز از داغ نمکسودم ندید
پنبه گر فرصت بیابد خون داغم می خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.