۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۶

خطت ز پیش چشم سوادم نمی رود
دلسوزی رخ تو ز یادم نمی رود

هر جلوه ای که دیده ام از سروقامتی
چون مصرع بلند ز یادم نمی رود

(هرگه لبت به خنده تبسم ادا شود
هر عضو من چو برگ گل از هم جدا شود)

(پیکان یار را نتواند به خود گرفت
گر استخوان من همه آهن ربا شود)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.