۱۰۲۴ بار خوانده شده

جامه‌دران

من خواستار جام می از دست دلبرم
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟

جان باختم به حسرت دیدار روی دوست
پروانه دور شمعم و اسپند آذرم

پرپر شدم ز دوری او، کنج این قفس
این دام باز گیر تا که معلّق زنان پرم

این خرقه ملوّث و سجاده ریا
آیا شود که بر درِ میخانه بردرم؟

گر از سبوی عشق، دهد یار جرعه‏ای
مستانه، جان ز خرقه هستی درآورم

پیرم؛ ولی به گوشه چشمی جوان شوم
لطفی که از سراچه آفاق بگذرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سایه عشق
گوهر بعدی:بهار جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.