۳۴۱ بار خوانده شده

بهار جان

بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم
کنار یار بنشینم ز عمر خود ثمرگیرم

به گلشن باز گردم، با گل و گلبن در آمیزم
به طرف بوستان دلدار مهوش را به برگیرم

خزان و زردی آن را نهم در پشت سر، روزی
که در گلزار جان از گل‏عذار خود خبر گیرم

پَر و بالم که در دیْ از غم دلدار، پرپر شد
به فروردین به یاد وصل دلبر بال و پر گیرم

به هنگام خزان در این خراب آباد، بنشستم
بهار آمد که بهر وصل او بار سفر گیرم

اگر ساقی از آن جامی که بر عشاق افشاند
بیفشاند ، به مستی از رخ او، پرده بر گیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جامه‌دران
گوهر بعدی:محفل رندان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.