هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و وصال با معشوق سخن می‌گوید، اما با وجود این وصال، همچنان احساس بی‌قراری و تشنگی دارد. او از رازهای نهفته در عشق می‌پرسد و حالتی میان شب وصل و صبح فراق را توصیف می‌کند. همچنین، از ترس چشم بد حسودان می‌گوید و تمایل دارد داستان عشقش را برای هزاران سال بازگو کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و عرفانی موجود در شعر نیاز به بلوغ فکری دارد.

شبِ وصل

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم

بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح
که مه نهاده سر خویش را به دامانم

هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم

خدای را که چه سرّی نهفته اندر عشق
که یار در بر من خفته، من پریشانم؟

ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق
که همچو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟

هزار سال، اگر بگذرد از این شب وصل
ز داستان لطیفش، هزار دستانم

مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی
که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بوی نگار
گوهر بعدی:سراپرده عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.