۳۰۵ بار خوانده شده

مدیحه نوریْن نیّرین فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه علیهما

ای ازلیّت به تربت تو، مخمر
وی ابدیّت به طلعت تو، مقرّر

آیت رحمت ز جلوه تو هویدا
رایت قدرت در آستین تو مُضْمَر

جودت هم بسترا به فیض مقدس
لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر

عصمت تو تا کشید پرده به اجسام
عالَم اجسام گردد عالَم دیگر

جلوه تو نور ایزدی را مَجْلی
عصمت تو سرّ مختفی را مَظهر

گویم واجب تو را، نه آنَتْ رتبت
خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر

ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی اندر ردای امکان مَظْهر

ممکن؛ امّا چه ممکن، علت امکان
واجب؛ اما شعاع خالق اکبر

ممکن؛ امّا یگانه واسطه فیض
فیض به مهتر رسد وزان پس کهتر

ممکن؛ اما نمود هستی از وی
ممکن؛ اما ز ممکنات فزونتر

وین نه عجب؛ زانکه نور اوست ز زهرا
نور وی از حیدر است و او ز پیمبر

نور خدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلّی ز وی، به حیدر صفدر

وز وی، تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دخت موسیِ جعفر

این است آن نور کز مشیّت کُنْ کرد
عالم، آن کو به عالم است منّور

این است آن نور کز تجلّی قدرت
داد به دوشیزگان هستی، زیور

شیطانْ عالِم شدی، اگر که بدین نور
ناگفتی آدم است خاک و من آذر

آبروی ممکناتْ جمله از این نور
گر نَبدی، باطل آمدند سراسر

جلوه این، خود عَرَض نمود عَرَض را
ظلّش بخشود جوهریّت جوهر

عیسی مریم به پیشگاهش دربان
موسیِ عمران به بارگاهش چاکر

آن یک چون دیده بان فرا شده بردار
وین یک چون قاپقان معطی بر در

یا که دو طفلند در حریم جلالش
از پی تکمیل نفس آمده مضطر

آن یک انجیل را نماید از حفظ
وین یک تورات را بخواند از بر

گر که نگفتی امام هستم بر خلق
موسی جعفر، ولّی حضرت داور

فاش بگفتم که این رسول خدای است
معجزه اش می بوَد همانا دختر

دختر، جز فاطمه نیاید چون این
صُلب پدر را و هم مشیمه مادر

دختر، چون این دو از مشیمه قدرت
نامد و ناید دگر هماره مقدّر

آن یک، امواج علم را شده مبدا
وین یک، افواج حلم را شده مصدر

آن یک موجود از خطابش مَجْلی
وین یک، معدوم از عقابش مُسْتَر

آن یک بر فرق انبیا شده تارک
وین یک اندر سرْ اولیا را مغفر

آن یک در عالم جلالت کعبه
وین یک در مُلک کبریایی مَشْعر

لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم
دخت خدایند این دو نور مطهّر

آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع
وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به معْجَر

چادر آن یک، حجاب عصمت ایزد
معْجرِ این یک، نقاب عفّت داور

آن یک، بر مُلک لا یزالی تارُک
وین یک، بر عرش کبریایی افسر

تابشی از لطف آن، بهشت مُخَلّد
سایه‏ای از قهر این، جحیم مُقَعّر

قطره‏ای از جود آن، بحار سماوی
رشحه‏ای از فیض این، ذخایر اغیر

آن یک، خاکِ مدینه کرده مزّین
صفحه قم را نموده، این یک انور

خاک قم، این کرده از شرافتْ، جنّت
آب مدینه نموده آن یک، کوثر

عرصه قم، غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یَساولی است برابر

زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر
شاید گر لوح را بیابد همسر

خاکی عجب خاک آبروی خلایق
ملجا بر مسلم و پناه به کافر

گر که شنیدندی این قصیده هندی
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور

آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای به جلالت ز آفرینش برتر

وین یک قمری نمط هماره نگفتی
ای که جهان از رخ تو گشته منوّر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:قصیده بهاریه انتظار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.