۳۲۶ بار خوانده شده

در توصیف بهاران و مدیح ابا صالح امام زمان(عج) و تخلّص به نام آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی - قدّس اللّه سرّه

مژده فروردین ز نو، بنمود گیتی را مسخّر
جیشش از مغرب زمین بگرفت تا مشرق، سراسر

رایتش افراشت پرچم زین مُقَرنس چرخ اخضر
گشت از فرمان وی، در خدمتش گردون مقرّر
بر جهان و هر چه اندر اوست یکسر حکمران شد

قدرتش بگرفت از خطّ عرب تا مُلک ایران
از فراز توده آنوِرسْ تا سر حدّ غازان

هند و قفقاز و حبش، بلغار و ترکستان و سودان
هم، طراز دشت و کوهستان و هم، پهنای عمان
دولتش از فرّ و حشمت، تالی ساسانیان شد

کرد لشکر را ز ابر تیره، اردویی منظّم
داد هر یک را ز صَرصَر، بادیه پیمایی ادهم

بر سرانِ لشکر از خورشید نیّر، داد پرچم
رعد را فرمان حاضر باش دادی چون شه جم
برق از بهر سلام عید نو آتشفشان شد

چون سرانِ لشکری حاضر شدند از دور و نزدیک
هم امیران سپه آماده شد از ترک و تاجیک

داد از امر قضا بر رعد غُرّّان، حکم موزیک
زان سپس دادی بر آن غژمان سپه، فرمان شلیک
توده غبرا ز شلیک یلان بمباردمان شد

از شلیک لشکری بر خاک تیره، خون بریزد
قلبها سوراخ و اندر صفحه هامون بریزد

هم به خاک تیره از گُردان دو صد میلیون بریزد
زَهره قیصر شکافد، قلب ناپلئون بریزد
لیک زین بمباردمان، عالم بهشت جاودان شد

روزگار از نو جوان گردید و عالم گشت بُرنا
چرخْ پیروز و جهانْ بهروز و خوش اقبال دنیا

در طرب خورشید و مه در رقص و در عشرت ثریّا
بس که اسبابِ طرب، گردید از هر سو مهیّا
پیرِ فرتوتِ کهن از فرط عشرت، نوجوان شد

سر به سر دوشیزگان بوستان چون نوعروسان
داشته فرصت غنیمت در غیاب بوستان‏بان

کرده خلوت با جوانهای سحابی در گلستان
رفته در یک پیرهن با یکدگر چون جان و جانان
من گزارش را نمی‏دانم دگر آنجا چسان شد

لیک دانم اینقدر گل چون عروسان باروَر گشت
نسترن آبستن آمد سنبل تر پُر ثمر گشت

آن عقیمی را که در دِی بخت رفت، اقبال برگشت
این زمان طفلش یکی دوشیزه و آن دیگر، پسر گشت
موسم عیشش بیامد، سوگواریّش کران شد

چند روزی رفت تا ز ایام فصل نو بهاری
وقت زاییدن بیامدْشان و روزِ طفل‏داری

دست قدرت قابله گردید هر یک را به یاری
زاد آن یک طفلکی مهپاره وین سیمین عذاری
پاک یزدان هر چه را تقدیر فرمود، آن‏چنان شد

دختر رَز اندک اندک، شد مهی رخساره گلگون
غیرت لیلی شد و هر کس ورا گردید مجنون

غمزه زد تا رفته رفته می‏فروشش گشت مفتون
خواستگاری کرد و بردش از سرای مام بیرون
از نِتاجش باده گلرنگ روح افزای جان شد

سیب سیم اندامْ فتّان گشت و شد دلدار عیّار
گشت پنهان پشت شاخ، از برگ محکم بست رخسار

تا که به روزی ورا دید و ز جان گشتش خریدار
بس که رو بر آستانش سود، آن رنجور افگار
چهره‏اش زرد و رخش پرگرد و حالش ناتوان شد

جامه گلنارگون پوشیده بر اندام نار است
گوییا چون من، گرفتار بتی بی‏اعتبار است

جامه‏اش از رنگ خونِ دل، چنین گلناروار است
یا که چون فرهادِ خونین‏دل، قتیل راه یار است
پیرهن از خون اندامش، بسی گلنارسان شد

جانفزا بزمی طرب انگیز و خوش، آراست بلبل
تا که آید در حباله عقد او گل بی‏تامل

تار صَلصَل زد، نوا طوطی و گرمِ رقص سنبل
بس که روح افزا، طرب انگیز شد بزم طرب، گل
برخلاف شیوه معشوقگان تصنیف خوان شد

نی اساس شادی اندر توده غبرا مهیّاست
یا که اندر بوستانهای زمینی، عیش برپاست

خود در این نوروز اندر هشت جنّت، شور و غوغاست
قدسیان را نیز در لاهوت، جشنی شادی افزاست
چون که این نوروز با میلاد مهدی توامان شد

مصدرِ هر هشت گردون، مبدا هر هفت اختر
خالق هر شش جهت، نورِ دلِ هر پنج مصدر

والی هر چار عنصر، حکمران هر سه دختر
پادشاه هر دو عالم، حجّت یکتای اکبر
آنکه جودش شهره نُه آسمان بل لامکان شد

مصطفی سیرت، علی فر، فاطمه عصمت، حسن خو
هم حسین قدرت، علی زهد و محمّد علم مَهرو

شاه جعفر فیض و کاظم حلم و هشتم قبله گیسو
هم تقی تقوا، نقی بخشایش و هم عسکری مو
مهدی قائم که در وی جمع، اوصاف شهان شد

پادشاه عسکری طلعت، تقی حشمت، نقی فر
بوالحسن فرمان و موسی قدرت و تقدیر جعفر

علم باقر، زهد سجاد و حسینی تاج و افسر
مجتبی حلم و رضیّه عفّت و صولت چو حیدر
مصطفی اوصاف و مجلای خداوند جهان شد

جلوه ذاتش به قدرتْ تالیِ فیض مقدّس
فیض بی‏حدّش به بخشش، ثانیِ مجلای اقدس

نورش از کن کرد بر پا هشت گردون مقرنس
نطق من هر جا چو شمشیر است و در وصف شه، اخرس
لیک پای عقل در وصف وی اندر گل نهان شد

دست تقدیرش به نیرو، جلوه عقل مجرّد
آینه انوار داور، مظهر اوصاف احمد

حکم و فرمانش محکّم، امر و گفتارش مُسدّد
در خصایل ثانی اِثنینِ ابوالقاسم محمّد(ص)
آنکه از یزدان خدا بر جمله پیدا و نهان شد

روزگارش گرچه از پیشینیان بودی موخّر
لیک از آدم بُدی فرمانْش تا عیسی مقرّر

از فراز توده غبرا تا گردون اخضر
وز طرازِ قبّه ناسوت تا لاهوت، یکسر
بنده فرمانبرش گردید و عبد آستان شد

پادشاها، کار اسلام است و اسلامی پریشان
در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان

بنگرم از هر طرف، هر بیدلی سر در گریبان
خسروا، از جای برخیز و مدد کن اهل ایمان
خاصه این آیت که پشت و ملجا اسلامیان شد

راستی، این آیت اللّه گر در این سامان نبودی
کشتی اسلام را، از مهر پشتیبان نبودی

دشمنان را گر که تیغ حشمتش بر جان نبودی
اسمی از اسلامیان و رسمی از ایمان نبودی
حَبّذا از یزد، کزوی طالعْ این خورشید جان شد

جای دارد گر نهد رو، آسمان بر آستانش
لشکر فتح و ظفر، گردد هماره جانفشانش

نیرِ اعظم به خدمت آید و هم اخترانش
عبد درگه بنده فرمان شود، نُه آسمانش
چون که بر کشتی اسلامی، یگانه پشتبان شد

حوزه اسلام کز ظلم ستمکاران زبون بود
پیکرش بی‏روح و روح اقدسش از تن برون بود

روحش افسرده ز ظلمِ ظلم‏اندیشان دون بود
قلب پیغمبر، دلِ حیدر ز مظلومیش خون بود
از عطایش، باز سوی پیکرش روحْ روان شد

ابر فیضش بر سر اسلامیان، گوهر فشان است
بادِ عدلش از فراز شرق تا مغرب وزان است

دادِ علمش شهره دستان، شهود داستان است
حجّت کبری ز بعد حضرت صاحب زمان است
آنکه از جودش زمین ساکن، گرایان آسمان شد

تا ولایت بر ولیّ عصر (عج) می باشد مقرّر
تا نبوّت را محمّد (ص)، تا خلافت راست حیدر

تا که شعر هندی است از شهد، چون قند مکرّر
پوستْ زندان، رگْ سنان و مژّهْ پیکان، مویْ نشتر
باد، آن کس را که خصم جاه تو از انس و جان شد


اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:حدیث دل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.