۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

درآمد در دل آن سلطان دلها
دل من زنده شد زان جان دلها

همی کارد به کویش تخم جان خلق
که می بارد از آن باران دلها

ز بس دلها که در کوی تو افتاد
شده زاغ و زغن مهمان دلها

به گرما از سواد چشم من کن
سیه چتر خود، ای سلطان دلها

زهی مهتاب عالم سوز کافگند
رخت در عرصه ویران دلها

عذابی دارم از تو گر چه هستی
ز رحمت آیتی در شأن دلها

نگویم درد خود کس را که نشناخت
طبیب کالبد درمان دلها

تو می خور گر چه مشتاقان کباب اند
به روی آتش سوزان دلها

دل خسرو شد از نو بت پرستی
تو تا بردی همه ایمان دلها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.