۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

چو بگشایی لب شکر شکن را
لبا لب در شکرگیری سخن را

لبت گوید دلیری کن به بوسی
مرا زهره نباشد، صد چو من را

به دل آتش زدی و می دمی دم
بخواهی سوخت جان ممتحن را

شدی در بوستان روزی به گل گشت
نمودی روی خوبان چمن را

دو دیده نیست نرگس را که بیند
از آن گه باز روی یاسمن را

دلی از سنگ نبود چون دل تو
بت سنگین یغما و ختن را

دل خسرو شکستی آه، گرمن
کنم آگاه شاه بت شکن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.