هوش مصنوعی: این شعر غنایی از حسرت و فراق سخن می‌گوید. شاعر از دوری یار و فقدان آرامش می‌نالد، با تصاویری از طبیعت (بهار، سنبل، لاله، سبزه) که تضادی با اندوه درونی او دارند. او از ضعف جسمانی، گریه‌های بی‌پایان، و دل‌سوختگی می‌گوید و در جستجوی یار گمشده‌اش است. در پایان، با ابهامی عرفانی، دل را میزبان یار می‌داند اما همچنان از جدایی شکوه می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با اشارات به رنج‌های روحی و جدایی، برای درک کامل نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، برخی از استعاره‌ها ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

شمارهٔ ۱۵

جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا
هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل
جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من

در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم
تلخ است عیش از دوریم، شکرفشان من کجا

شخصم ضعیف و دیده تر، زان ریسمان و زین گهر
اینک مهیا شد کمر، لاغر میان من کجا

هر دم جگر، در سوز و تاب، از دیده ریزم خون ناب
اینک می و اینک کباب، آن میهمان من کجا

دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او
گر هست این دل زان او، آخر از آن من کجا

من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان
اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا

جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او
گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.