۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را
بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را

هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد
نیکوی آموختن چرخ بدآموز را

سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک
دل به کسی برنسوخت مرگ جگر سوز را

پیر شدی کوژ پشت دل بکش از دست نفس
زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را

چون تو شدی از میان از تو به روز دگر
جمله فرامش کنند یاد کن آن روز را

خود چو بدیدی که رفت عمر بسان پریر
از پی فردا مدار حاصل امروز را

نقد تو امشب خوش است زانکه چو فردا به روز
قدر نباشد به روز شمع شب افروز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.