۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

باز آرزوی آن بت چین می کند مرا
معلوم شد که فتنه کمین می کند مرا

می خواندم گدای خود و گویی آن زمان
ملک دو کون زیر نگین می کند مرا

از من مپرس کز چه دل دوست شد به باد
در وی ببین که بی دل و دین می کند مرا

نه من به اختیار چنین مست و بیخودم
چیزیست در دلم که چنین می کند مرا

آه از تو می کنند همه عاشقان و من
از دست دل که سوخته این می کند مرا

صد منت خیال تو بر خسرو است، از آنک
گه گه به خواب با تو قرین می کند مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.