۳۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را
عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد
آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

پاسنگ خویش بودم در گوشه صبوری
بادی ز سویت آمد اندر ربود ما را

هر روز در شب غم خوش می کند سرایم
آن دیدنی که اول خوش می نمود ما را

از خاک هستی ما گرد عدم برآمد
ای کاشکی نبودی ننگ وجود ما را

ممکن نگشت توبه ما را ز روی خوبان
گیتی به محنت و غم چند آزمود ما را

امروز کو که بیند سر مست و بت پرستم
آن کو به نیکنامی دی می ستود ما را

تیغی ز درد باید محنت زدای عاشق
کز صیقل محبت نتوان زدود ما را

خسرو چو نیست زآنهاکز تو برد به کشتن
این پندهای رسمی دادن چه سود ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.