۳۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷

رخت صبوری تمام سوخته شد سینه را
شعله فروزان هنوز آتش دیرینه را

غم که مرا در دل است کس نکند باورم
پیش که پاره کنم وای من این سینه را

رخ بنما بر مراد، گر نه به خون منی
آب به سیری مده تشنه دیرینه را

توبه ز می کرده بود دل که تو ساقی شدی
باز همان حال شد احمد پارینه را

من چو ز سر خواستم، چشم تو پیکار جست
خنجر نو ده به دست ترک کهن کینه را

صوفی ما شد خراب دوش به یک بانگ چنگ
پیش بریشم کشید خرقه پشمینه را

بر سر خسرو اگر طعنه زند هر کسی
روی سیاه مراست عیب تو آیینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.