۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷

رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را
ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را

مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب
به دیده آب نبود این دو طفل گریان را

قدم به تهنیت عید رنجه فرمودی
اگر نه من کنم اظهار درد پنهان را

دولب مبند یک امشب به روی من مست
شکر فروش به شبهای عید دکان را

اگر سخن نکنی، گوش کن که می گوید
ز دل خسته جان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.