۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

شبی دیدم چو مه بر بام او را
صراحی پیش و بر کف جام او را

دعا می کردم و می نامدش یاد
ز مستی بهر من دشنام او را

نخواهد دل به خود دشنام ازان لب
ز لعل او همین بس کام او را

به دل او را که عشقش خانه سازد
کجا ماند دگر آرام او را

کسی کز عارض و زلف تو گوید
همین بس ورد صبح و شام او را

دلم دارد هوای پای بوست
ببین در سر خیال خام او را

چو برگشتی ز خسرو، کرد پامال
جفای گردش ایام او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.