۳۱۷ بار خوانده شده
خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد
ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود
چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا
ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد
عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب
از کرم، خانهاش آباد که آبادم کرد
رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر
دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد
بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم
بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد
بودم از زمره رندان خرابات ولیک
قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد
وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر
دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود
چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا
ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد
عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب
از کرم، خانهاش آباد که آبادم کرد
رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر
دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد
بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم
بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد
بودم از زمره رندان خرابات ولیک
قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد
وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر
دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شماره 26
گوهر بعدی:غزل شماره 28
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.