۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

دیوانه شدم در آرزویت
ای چشم جهانیان به رویت

جان تو که بد شده ست حالم
وان بد همه از رخ نکویت

دی روی تو دیدم و نمردم
شرمنده بمانده ام ز رویت

بوی خوشم آید از تو در جیب
گل داری یا همین است بویت

پرسی که چگونه ای ز من دور؟
دور از تو چه پرسیم، چو مویت

خاک تن من سرشته چونست
در خور نشد آب ازین سبویت

ماییم و تحیر و خموشی
وافاق همه به گفت و گویت

گفتی تو که آب خوردن آور
امروز به دیده ام چو جویت

خسرو به کمند تو اسیر است
بیچاره کجا رود ز کویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.