۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۵

چشم فتانت که دی بر رو نخفت
فتنه را بیدار کرده او نخفت

تاز جوی لب خط سبزت بخاست
سبزه تر بر لب هر جو نخفت

گل برآمد با تو و بادش به روی
پشت دستی زد که تو بر تو نخفت

من نخفتم در فراقت هیچ گاه
چشم من در حسرت آن رو نخفت

نی خود آن نرگس به خونم راه داشت
بخت من، کان غمزه بد خو نخفت

هر که پهلوی تو خود در خواب دید
تا قیامت هم بر آن پهلو نخفت

بازویت خسرو چو زیر سر نیافت
کرد تنها زیر سر بازو، نخفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.