۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۴

ترک مستم که قصد ایمان داشت
چشم او میل غارت جان داشت

خون من چون شراب می جوشد
وز دلم هم کباب بریان داشت

دیده در می فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت

در باغ بهشت بگشادند
باد گویی کلید رضوان داشت

غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت

رازم از پرده برملا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت

خسروا، ترک جان بباید گفت
که به یک دل دو دوست نتوان داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.