۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۰

به چشمم تا خیال لعل آن قصاب می گردد
دمادم در اشک من به خون ناب می گردد

دمادم سجده می آرم من بیدل به هر ساعت
خیال طاق ابروی توام محراب می گردد

همی گردد خیال رویت اندر خانه چشمم
مثال ماهیی کاندر میان آب می گردد

سر زلفت سرش بر باد خواهد داد می دانم
که رسوا می شود دزدی که در مهتاب می گردد

تو سلطان وار بنشین و مترس از خسروی چو من
که او از گریه ای در پای ما نایاب می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.