هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا، درد و رنج عشق را بیان می‌کند. شاعر از عشقی می‌گوید که مانند دزد، دل و جان را می‌رباید و از جفای معشوق شکایت دارد. در نهایت، او تصمیم می‌گیرد شکایت خود را به شاه کامران (نماد خدا یا معشوق حقیقی) ببرد. شعر با اشاره به جمشید و خسرو، مفاهیم بلندپروازی و فداکاری در عشق را نشان می‌دهد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه این شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و واژگان ادبی قدیمی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک دارد.

شمارهٔ ۵۸۱

یاری دل ما به رایگان برد
تا دل طلبیم باز جان برد

عشق آمد و گردن خرد زد
دزد آمد و سر زپاسبان برد

آن کس که رهم زد آشنا بود
بر شحنه خبر نمی توان برد

ماندیم ازان حریف دل دزد
زد قلعه و مهره رایگان برد

ای ترک، که جنبش رکابت
از پنجه چابکان عنان برد

بگذار که در وحل بمیرم
این لاشه که آب کاروان برد

دی بر تو به کشتنم گمان داشت
شد عاقبت آنچه او گمان برد

عاشق نه خود از در تو شد دور
با زاغ چه حیله کاستخوان برد؟

لیکن ز جفای تو تظلم
خواهم بر شاه کامران برد

جمشید زمان که در بلندی
ایوانش سبق ز آسمان برد

جان دادم و درد تو خریدم
این را تو بیر که خسرو آن برد
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.