۲۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۹

چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند
ای بسا دل که در آن طره طناز بماند

کعبتینی تو که غلتانی ازان چشم مقامر
ای بسا سیل کز آن چشم روان باز بماند

خاتم اندر دهن انگشت بگیرد ز دهانت
ور دهانش ار کشی انگشت دهان باز بماند

روی تو دیدم و خط دود رسانید به چشمت
ترسم آن دود به دنباله غماز بماند

زر ندارم ز پی وصل، تنی دارم چون زر
لیکن آن تیر به دندان به ته گاز بماند

نازکم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند

دل خسرو به جفا سوختی و راز برون شد
پرده دل چو بسوزد ز کجا راز بماند؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.